معنی فارسی crunchingly
B1به صورت صدا دار و خوردنخورده، در توصیف صدای تیز و پخش شدن چیزی هنگام غذا خوردن.
In a manner that produces a crunching sound, typically due to being brittle or crisp.
- ADVERB
example
معنی(example):
برگها به طور خوردنخورده زیر پاهای من صدا کردند.
مثال:
The leaves crunched crunchingly under my feet.
معنی(example):
او چیپسها را به طور خوردنخورده میخورد و از هر لقمه لذت میبرد.
مثال:
He ate the chips crunchingly, enjoying every bite.
معنی فارسی کلمه crunchingly
:
به صورت صدا دار و خوردنخورده، در توصیف صدای تیز و پخش شدن چیزی هنگام غذا خوردن.