معنی فارسی cumbrance

B1

کُمبرنس، بار یا وزنی که روی کسی احساس می‌شود.

A burden or hindrance that makes something more difficult.

example
معنی(example):

او احساس بار اضافی از کوله‌پشتی سنگینی که حمل می‌کرد، داشت.

مثال:

He felt a cumbrance from the heavy backpack he was carrying.

معنی(example):

بار اضافی قوانین، روند کار را طولانی‌تر کرد.

مثال:

The cumbrance of regulations made the process longer.

معنی فارسی کلمه cumbrance

: معنی cumbrance به فارسی

کُمبرنس، بار یا وزنی که روی کسی احساس می‌شود.