معنی فارسی daubingly
B1به طرز ناکارآمد و غیرمحتاطانهای کار کردن، به ویژه در هنر.
In a manner characterized by careless or hasty application, especially in art.
- ADVERB
example
معنی(example):
هنرمند به طور داوبینگی کار میکرد و احساس هرج و مرج را در اثر خود ایجاد میکرد.
مثال:
The artist worked daubingly, creating a sense of chaos in his piece.
معنی(example):
او رنگ را به طور داوبینگی به کار برد و نتیجه یک پایان بافت دار بود.
مثال:
She applied the paint daubingly, resulting in a textured finish.
معنی فارسی کلمه daubingly
:
به طرز ناکارآمد و غیرمحتاطانهای کار کردن، به ویژه در هنر.