معنی فارسی dawed

B1

عملی که به معنی معطل شدن یا شتاب نکردن است.

The act of wasting time or delaying action.

example
معنی(example):

او وقتی که بالاخره به مهمانی رسید، معطل شد.

مثال:

He dawed when he finally arrived at the party.

معنی(example):

او در حال معطل کردن بود، در تلاش برای پیدا کردن کلیدهای گمشده‌اش.

مثال:

She was daweding around, trying to find her lost keys.

معنی فارسی کلمه dawed

: معنی dawed به فارسی

عملی که به معنی معطل شدن یا شتاب نکردن است.