معنی فارسی deady

B1

به حالتی اشاره دارد که چنان بی‌روح و خنثی باشد که مانند مرده به نظر برسد.

Describing something that is lifeless or appears to be dead.

example
معنی(example):

جو در آن مکان abandoned احساس مردگی می‌کرد.

مثال:

The atmosphere felt deady in the abandoned place.

معنی(example):

گل‌ها بعد از یخ‌زدگی به نظر مرده می‌آمدند.

مثال:

The flowers looked deady after the frost.

معنی فارسی کلمه deady

: معنی deady به فارسی

به حالتی اشاره دارد که چنان بی‌روح و خنثی باشد که مانند مرده به نظر برسد.