معنی فارسی debauchedness
B1وضعیت یا کیفیت زندگی فاسد و بیبندوبارکه به دنبال لذتها و خوشیهاست.
The quality of being morally corrupt or indulging in excessive pleasure.
- NOUN
example
معنی(example):
فاسد بودن جشن بسیاری از حضار را شوکه کرد.
مثال:
The debauchedness of the party shocked many attendees.
معنی(example):
سبک زندگی او با فاسد بودن و افراط مشخص میشد.
مثال:
His lifestyle was marked by debauchedness and excess.
معنی فارسی کلمه debauchedness
:
وضعیت یا کیفیت زندگی فاسد و بیبندوبارکه به دنبال لذتها و خوشیهاست.