معنی فارسی deboshed

B2

به وضعیتی اطلاق می‌شود که به دلیل رفتار نابهنجار و غیرقابل کنترل، نظم از بین رفته است.

Describing a state of being in disorder or chaos often due to excessive indulgence in revelry.

example
معنی(example):

پس از یک شب بی‌نظم، تصمیم گرفتند تا آشفتگی را تمیز کنند.

مثال:

After a deboshed evening, they decided to clean up the mess.

معنی(example):

او بعد از مهمانی وحشی با نوشیدن بیش از حد، احساس بی‌نظمی کرد.

مثال:

He felt deboshed after the wild party with too much drinking.

معنی فارسی کلمه deboshed

: معنی deboshed به فارسی

به وضعیتی اطلاق می‌شود که به دلیل رفتار نابهنجار و غیرقابل کنترل، نظم از بین رفته است.