معنی فارسی decisionmake
B1تصمیمسازی، عمل انتخاب گزینهای از میان گزینههای مختلف.
To make a decision or decisions.
- VERB
example
معنی(example):
برای تصمیمگیری مؤثر، تمام اطلاعات مربوطه را جمعآوری کنید.
مثال:
To decisionmake effectively, gather all relevant information.
معنی(example):
او یاد گرفت که چگونه با رویکردی همکارانه تصمیمگیری کند.
مثال:
He learned how to decisionmake using a collaborative approach.
معنی فارسی کلمه decisionmake
:
تصمیمسازی، عمل انتخاب گزینهای از میان گزینههای مختلف.