معنی فارسی deprostrate

B1

از حالت سجده یا تسلیم بودن خارج شدن و دوباره استقلال خود را به دست آوردن.

To rise from a position of submission or being prostrate.

example
معنی(example):

پس از انتقاد، او احساس کرد زمان آن است که خود را از حالت سجده خارج کند.

مثال:

After the criticism, she felt it was time to deprostrate herself.

معنی(example):

او تصمیم گرفت در برابر هم‌تیمی‌هایش از حالت سجده خارج شود.

مثال:

He decided to deprostrate in front of his peers.

معنی فارسی کلمه deprostrate

: معنی deprostrate به فارسی

از حالت سجده یا تسلیم بودن خارج شدن و دوباره استقلال خود را به دست آوردن.