معنی فارسی deraigning

B1

سروسامان دادن به افکار یا وضعیت ذهنی برای رسیدن به فهم بهتر.

The process of organizing or clarifying thoughts or experiences.

example
معنی(example):

او در حال نظم‌دهی به افکارش برای پیدا کردن وضوح است.

مثال:

He is deraigning his thoughts to find clarity.

معنی(example):

جلسه درمانی بر ساماندهی تجربیات گذشته تمرکز دارد.

مثال:

The therapy session is focused on deraigning past experiences.

معنی فارسی کلمه deraigning

: معنی deraigning به فارسی

سروسامان دادن به افکار یا وضعیت ذهنی برای رسیدن به فهم بهتر.