معنی فارسی desuvre

B1

مرتب‌سازی یا نظم‌دادن به افکار یا ایده‌ها.

To order or arrange thoughts or ideas clearly.

example
معنی(example):

او قبل از صحبت کردن تلاش کرد افکارش را مرتب کند.

مثال:

He tried to desuvre his thoughts before speaking.

معنی(example):

مدیتیشن به او کمک کرد تا در زمان‌های استرس افکارش را مرتب کند.

مثال:

The meditation helped her to desuvre her mind in times of stress.

معنی فارسی کلمه desuvre

: معنی desuvre به فارسی

مرتب‌سازی یا نظم‌دادن به افکار یا ایده‌ها.