معنی فارسی dilacerating
B2عمل پاره کردن یا آسیب رساندن، به ویژه به صورت روانی.
Causing laceration; tearing.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
صدای پاره شدن پارچهای که پاره میشد، ترسناک بود.
مثال:
The dilacerating sound of the fabric being torn was alarming.
معنی(example):
انتقاد او مانند کلماتی پارهکننده به نظر میرسید که ضربه میزدند.
مثال:
Her criticism felt like dilacerating words that hit hard.
معنی فارسی کلمه dilacerating
:
عمل پاره کردن یا آسیب رساندن، به ویژه به صورت روانی.