معنی فارسی disablement

B2

معلولیت، وضعیت یا شرایطی که به خاطر آن فرد نمی‌تواند به طور کامل یا مؤثر عمل کند.

The condition of being disabled or incapacitated.

example
معنی(example):

معلولیت او باعث شد که نتواند به راحتی راه برود.

مثال:

His disablement made it difficult for him to walk.

معنی(example):

آنها برای افراد با معلولیت حمایت فراهم کردند.

مثال:

They provided support for people with disablement.

معنی فارسی کلمه disablement

: معنی disablement به فارسی

معلولیت، وضعیت یا شرایطی که به خاطر آن فرد نمی‌تواند به طور کامل یا مؤثر عمل کند.