معنی فارسی discernibleness
B1قابل تشخیص بودن، ویژگیای که به وسیله آن میتوان تفاوتها را شناسایی کرد.
The state or quality of being discernible.
- NOUN
example
معنی(example):
قابل تشخیص بودن تفاوتها برای همه آشکار بود.
مثال:
The discernibleness of the differences was evident to all.
معنی(example):
آنها دربارهٔ قابل تشخیص بودن رنگهای مختلف در هنر صحبت کردند.
مثال:
They discussed the discernibleness of various shades in art.
معنی فارسی کلمه discernibleness
:
قابل تشخیص بودن، ویژگیای که به وسیله آن میتوان تفاوتها را شناسایی کرد.