معنی فارسی discomfortingly
B1به طرز ناراحتکنندهای، به شیوهای که احساس ناراحتی یا عدم راحتی ایجاد کند.
In a manner that causes discomfort or unease.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طرز ناراحتکنندهای در مورد تجربیات گذشتهاش صحبت کرد.
مثال:
She spoke discomfortingly about her past experiences.
معنی(example):
جو پس از خبر به طرز ناراحتکنندهای ساکت بود.
مثال:
The atmosphere was discomfortingly silent after the news.
معنی فارسی کلمه discomfortingly
:
به طرز ناراحتکنندهای، به شیوهای که احساس ناراحتی یا عدم راحتی ایجاد کند.