معنی فارسی discomfortably
B1به شکلی ناراحتکننده یا نارضایتی، حالت احساس راحتی نداشتن.
In a manner that causes discomfort.
- ADVERB
example
معنی(example):
او در جای خود به طور ناراحتکنندهای جابهجا شد.
مثال:
She shifted in her seat discomfortablely.
معنی(example):
او به سوال awkward با یک لبخند ناراحتکننده پاسخ داد.
مثال:
He smiled discomfortably at the awkward question.
معنی فارسی کلمه discomfortably
:
به شکلی ناراحتکننده یا نارضایتی، حالت احساس راحتی نداشتن.