معنی فارسی discommodity
B1عدم راحتی یا مشکلات ناشی از شرایط یا اشیاء خاص.
A disadvantage or uncomfortable circumstance; something that causes inconvenience.
- NOUN
example
معنی(example):
عدم راحتی فناوری قدیمی در محل کار قابل توجه بود.
مثال:
The discommodity of the outdated technology was noticeable in the workplace.
معنی(example):
آنها به مشکلات ناشی از زیرساختهای ضعیف پرداخته و حل کردند.
مثال:
They addressed the discommodity caused by poor infrastructure.
معنی فارسی کلمه discommodity
:
عدم راحتی یا مشکلات ناشی از شرایط یا اشیاء خاص.
