معنی فارسی disconnectedly

B1

به شیوه‌ای که ارتباطی منطقی یا پیوسته وجود نداشته باشد.

In a manner that lacks connection or coherence.

example
معنی(example):

او به صورت پراکنده صحبت کرد و دنبال کردن افکارش سخت بود.

مثال:

She spoke disconnectedly, making it hard to follow her thoughts.

معنی(example):

تماس به شکلی نسبتاً پراکنده بود و باعث سردرگمی شد.

مثال:

The call was somewhat disconnectedly, causing confusion.

معنی فارسی کلمه disconnectedly

: معنی disconnectedly به فارسی

به شیوه‌ای که ارتباطی منطقی یا پیوسته وجود نداشته باشد.