معنی فارسی disembodiment

B2

حالت یا شرایطی که در آن فرد احساس می‌کند از بدنش جدا شده است.

The state of being separated from the body.

example
معنی(example):

مفهوم جدایی از جسم اغلب در فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرد.

مثال:

The concept of disembodiment is often discussed in philosophy.

معنی(example):

جدایی از جسم می‌تواند به احساسی از قطع ارتباط با بدن اشاره کند.

مثال:

Disembodiment can refer to a feeling of being disconnected from the body.

معنی فارسی کلمه disembodiment

: معنی disembodiment به فارسی

حالت یا شرایطی که در آن فرد احساس می‌کند از بدنش جدا شده است.