معنی فارسی disembodiments
B2چندین حالت یا شرایطی که در آن فرد احساس میکند از بدنش جدا شده است.
Multiple states or conditions of being separated from the body.
- NOUN
example
معنی(example):
هنرمند تجسمهای مختلفی از جدایی از جسم را در آثارش به تصویر میکشد.
مثال:
The artist portrays different disembodiments in her work.
معنی(example):
تحقیقات درباره جداییها بینشهای روانشناختی جالبی را فاش میکند.
مثال:
Research on disembodiments reveals interesting psychological insights.
معنی فارسی کلمه disembodiments
:
چندین حالت یا شرایطی که در آن فرد احساس میکند از بدنش جدا شده است.