معنی فارسی disencumbrance

B1

رهایی از بار یا موانع، به معنای خلاص شدن از مسئولیت‌ها یا عادات غیرضروری.

The act of freeing oneself from burdens or hindrances.

example
معنی(example):

رهایی از عادات قدیمی می‌تواند به رشد فردی منجر شود.

مثال:

The disencumbrance of old habits can lead to personal growth.

معنی(example):

او پس از مرتب‌سازی خانه‌اش احساس رهایی کرد.

مثال:

He felt a sense of disencumbrance after decluttering his home.

معنی فارسی کلمه disencumbrance

: معنی disencumbrance به فارسی

رهایی از بار یا موانع، به معنای خلاص شدن از مسئولیت‌ها یا عادات غیرضروری.