معنی فارسی disentanglements
B1چندین پروسه جدا کردن یا رهایی از چیزهایی که پیچیده یا گره خوردهاند.
Multiple processes of freeing something from entanglement.
- NOUN
example
معنی(example):
جدا کردنهای آنها پیچیده بود و نیاز به مدیریت دقیق داشت.
مثال:
Their disentanglements were complex and needed careful handling.
معنی(example):
جدا کردن از تعهدات قبلی برای پیشرفت ضروری بود.
مثال:
The disentanglements from previous commitments were necessary for progress.
معنی فارسی کلمه disentanglements
:
چندین پروسه جدا کردن یا رهایی از چیزهایی که پیچیده یا گره خوردهاند.