معنی فارسی disentrancement

B1

جدایی از یک وضعیت یا مکان، به‌ویژه در زمینه‌ای اجتماعی یا احساسی.

The process of becoming disconnected or detached from a certain context or environment.

example
معنی(example):

پس از مدت طولانی در شهر، احساس جدایی از طبیعت کردم.

مثال:

After a long time in the city, I felt a disentrancement from nature.

معنی(example):

خواندن کتاب‌ها می‌تواند منجر به جدایی از استرس‌های روزمره شود.

مثال:

Reading books can lead to a sense of disentrancement from daily stresses.

معنی فارسی کلمه disentrancement

: معنی disentrancement به فارسی

جدایی از یک وضعیت یا مکان، به‌ویژه در زمینه‌ای اجتماعی یا احساسی.