معنی فارسی disentwine
B2جدا کردن یا آزاد کردن اشیاء که به هم پیچیده شدهاند.
To unravel or separate things that are twisted or intertwined.
- VERB
example
معنی(example):
مدتی طول کشید تا طنابها را جدا کنم.
مثال:
It took a while to disentwine the ropes.
معنی(example):
باید نخها را با احتیاط جدا کنی تا آسیبی نبینند.
مثال:
You need to disentwine the threads carefully to avoid damage.
معنی فارسی کلمه disentwine
:
جدا کردن یا آزاد کردن اشیاء که به هم پیچیده شدهاند.