معنی فارسی disfrequent
B1دوری کردن از یک مکان یا فعالیت خاص، معمولاً به دلیل نارضایتی.
To avoid visiting a particular place or engaging in a specific activity, usually due to dissatisfaction.
- VERB
example
معنی(example):
من معمولاً تصمیم میگیرم که از مکانهای بسیار شلوغ دوری کنم.
مثال:
I tend to disfrequent places that are too crowded.
معنی(example):
او پس از خدمات ضعیف تصمیم گرفت آن رستوران را کمتر بازدید کند.
مثال:
He chose to disfrequent that restaurant after the poor service.
معنی فارسی کلمه disfrequent
:
دوری کردن از یک مکان یا فعالیت خاص، معمولاً به دلیل نارضایتی.