معنی فارسی dishabilitate

B1

از کار انداختن یا ناتوان کردن.

To disable or make incapable.

example
معنی(example):

این حادثه او را از شرکت در این رویداد ناتوان نکرد.

مثال:

The accident did not dishabilitate him from participating in the event.

معنی(example):

ترس نباید شما را از دستیابی به آرزوهایتان ناتوان کند.

مثال:

Fear should not dishabilitate you from pursuing your dreams.

معنی فارسی کلمه dishabilitate

: معنی dishabilitate به فارسی

از کار انداختن یا ناتوان کردن.