معنی فارسی dishabilitation
B1فرایند بازگرداندن فرد به حالت قبل از عادت، به ویژه در زمینههای پزشکی یا روانشناختی.
The process of reversing habituation or accustoming, especially in medical or psychological contexts.
- NOUN
example
معنی(example):
فرایند خاموش کردن عادت بسیار پیچیده بود.
مثال:
The dishabilitation process was quite complex.
معنی(example):
خاموش کردن عادت او از روال عادی زمان و تلاش زیادی برد.
مثال:
Her dishabilitation from the routine took time and effort.
معنی فارسی کلمه dishabilitation
:
فرایند بازگرداندن فرد به حالت قبل از عادت، به ویژه در زمینههای پزشکی یا روانشناختی.