معنی فارسی dishabited
B1مفهوم خالی بودن از سکنه یا عادت به زندگی کردن.
The state of being devoid of inhabitants or customary activities.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
این ناحیه زمانی جنب و جوش داشت اما اکنون خالی از سکنه است.
مثال:
The area was once lively but is now dishabited.
معنی(example):
بسیاری از خانهها به دلیل سقوط اقتصادی خالی از سکنه ماندهاند.
مثال:
Many homes have been left dishabited due to the economic decline.
معنی فارسی کلمه dishabited
:
مفهوم خالی بودن از سکنه یا عادت به زندگی کردن.