معنی فارسی dishabituated
B1حالت رهایی از عادتها و رفتارهای مکرر.
The state of having been freed from habitual behaviors.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او بعد از گذراندن برنامه احساس کرد که از عادتهای قبلی رهایی یافته است.
مثال:
He felt dishabituated after going through the program.
معنی(example):
رهایی از عادتها به او این امکان را داد که به شیوههای جدیدی پاسخ دهد.
مثال:
Being dishabituated allowed her to respond in new ways.
معنی فارسی کلمه dishabituated
:
حالت رهایی از عادتها و رفتارهای مکرر.