معنی فارسی disimprison

B1

آزاد کردن از زندان یا قید و بند، معمولاً در زمینه افرادی که به اشتباه زندانی شده‌اند.

To release from prison or wrongful confinement.

example
معنی(example):

آنها به شدت تلاش کردند تا مرد بی‌گناه را آزاد کنند.

مثال:

They worked hard to disimprison the innocent man.

معنی(example):

فعالان هدفشان آزاد کردن افرادی بود که به ناحق محکوم شده بودند.

مثال:

Activists aimed to disimprison those wrongfully convicted.

معنی فارسی کلمه disimprison

: معنی disimprison به فارسی

آزاد کردن از زندان یا قید و بند، معمولاً در زمینه افرادی که به اشتباه زندانی شده‌اند.