معنی فارسی disintricate
B1که به معنی ساده کردن یا تشریح موضوعی پیچیده است.
To make something less intricate; to simplify.
- VERB
example
معنی(example):
هنرمند هدف داشت که طرح پیچیده را ساده کند.
مثال:
The artist aimed to disintricate the complicated design.
معنی(example):
پس از چندین تلاش، او توانست گره را باز کند.
مثال:
After several attempts, she managed to disintricate the knot.
معنی فارسی کلمه disintricate
:
که به معنی ساده کردن یا تشریح موضوعی پیچیده است.
