معنی فارسی dismantlement

B1

فرآیند جدا کردن اجزا یا بخش‌ها از هم.

The act of taking something apart or removing it piece by piece.

example
معنی(example):

جدا کردن کارخانه قدیمی چندین ماه طول کشید.

مثال:

The dismantlement of the old factory took several months.

معنی(example):

فرآیند جداسازی به دقت برنامه‌ریزی شده بود.

مثال:

The dismantlement process was carefully planned.

معنی فارسی کلمه dismantlement

: معنی dismantlement به فارسی

فرآیند جدا کردن اجزا یا بخش‌ها از هم.