معنی فارسی disownment

B2

طرد کردن یک فرد از خانواده یا گروه خود و قطع تمامی روابط و وابستگی‌ها به او.

The act of refusing to acknowledge or maintain a relationship with someone, usually a family member.

example
معنی(example):

طرد کردن پسرش همه خانواده را شگفت‌زده کرد.

مثال:

The disownment of his son shocked the entire family.

معنی(example):

بسیاری از مردم طرد کردن را یک اقدام شدید می‌دانند.

مثال:

Many people view disownment as a drastic measure.

معنی فارسی کلمه disownment

: معنی disownment به فارسی

طرد کردن یک فرد از خانواده یا گروه خود و قطع تمامی روابط و وابستگی‌ها به او.