معنی فارسی disparately

B2

به طریقی که بین عناصر یا موارد تفاوت قابل توجهی وجود داشته باشد.

In a different or distinct manner; significantly unlike.

example
معنی(example):

دو تیم به طور متفاوتی به این مشکل نزدیک شدند.

مثال:

The two teams approached the problem disparately.

معنی(example):

آن‌ها از زمینه‌های کاملاً متفاوتی می‌آیند.

مثال:

They come from disparately different backgrounds.

معنی فارسی کلمه disparately

: معنی disparately به فارسی

به طریقی که بین عناصر یا موارد تفاوت قابل توجهی وجود داشته باشد.