معنی فارسی disproportionableness
B1حالتی که در آن عدم تناسب قابل ملاحظه است و باعث نگرانی میشود.
The quality or state of being disproportionate.
- NOUN
example
معنی(example):
نامتناسبی وضعیت نگرانکننده بود.
مثال:
The disproprotionableness of the situation was alarming.
معنی(example):
نگرانیها درباره نامتناسبی به اعتراضات گستردهای منجر شد.
مثال:
Concerns about disproportionableness led to widespread protests.
معنی فارسی کلمه disproportionableness
:
حالتی که در آن عدم تناسب قابل ملاحظه است و باعث نگرانی میشود.