معنی فارسی disproportionably
B1بهصورت نامتناسب، به شکلی که نشاندهنده عدم تناسب در توزیع یا مقایسه باشد.
In a manner that is not equal or balanced in proportion.
- ADVERB
example
معنی(example):
منابع بهصورت نابهنجار بین دانشآموزان توزیع شد.
مثال:
The resources were distributed disproportionalably among the students.
معنی(example):
او احساس میکرد که انتقاد به طور نابهنجار شدیدی بود.
مثال:
He felt that the criticism was disproportionably harsh.
معنی فارسی کلمه disproportionably
:
بهصورت نامتناسب، به شکلی که نشاندهنده عدم تناسب در توزیع یا مقایسه باشد.