معنی فارسی disquietly
B1به طرز نگرانکننده ای، به شکلی که آرامش را تحتالشعاع قرار دهد.
In a manner that shows unease or anxiety.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طرز نگران کنندهای اطراف را نگاه کرد و حس کرد که چیزی اشتباه است.
مثال:
She looked around disquietly, sensing that something was wrong.
معنی(example):
او به طرز نگرانکنندهای از طریق کوچه تاریک راه رفت.
مثال:
He walked disquietly through the dark alley.
معنی فارسی کلمه disquietly
:
به طرز نگرانکننده ای، به شکلی که آرامش را تحتالشعاع قرار دهد.