معنی فارسی disserviceableness
B1بدخدمت بودن، حالتی که شخص یا چیزی موجب آسیب یا ضرر به کسی یا چیزی شود.
The quality of causing harm or disadvantage to someone or something.
- NOUN
example
معنی(example):
عملکرد او یک نوع آسیب و بدخدمت بود که سخت میتوان به راحتی از آن چشمپوشی کرد.
مثال:
His actions showed a disserviceableness that was hard to overlook.
معنی(example):
بدخدمت بودن واژههای او باعث سوء تفاهمها شد.
مثال:
The disserviceableness of her words caused misunderstandings.
معنی فارسی کلمه disserviceableness
:
بدخدمت بودن، حالتی که شخص یا چیزی موجب آسیب یا ضرر به کسی یا چیزی شود.