معنی فارسی distractedly
B1به طرز حواسپرت، در وضعیتی که توجه کامل به موضوعی معطوف نیست.
In a manner that shows a lack of concentration or attention.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور حواسپرت به سخنرانی گوش داد.
مثال:
He listened distractedly to the lecture.
معنی(example):
او در حالی که پیام مینوشت بهطور حواسپرت رانندگی کرد.
مثال:
She drove distractedly while texting.
معنی فارسی کلمه distractedly
:
به طرز حواسپرت، در وضعیتی که توجه کامل به موضوعی معطوف نیست.