معنی فارسی embranchment
B1عمل یا فرآیند شاخه شدن یا تقسیم شدن به چندین بخش.
A branching or divergence, particularly in geographical or structural contexts.
- NOUN
example
معنی(example):
شاخهدار شدن رودخانه، زیستگاههای جدیدی ایجاد کرد.
مثال:
The embranchment of the river created new habitats.
معنی(example):
ما شاخهدار شدن جایی که مسیر به دو قسمت تقسیم میشود را مشاهده کردیم.
مثال:
We observed the embranchment where the path splits into two.
معنی فارسی کلمه embranchment
:
عمل یا فرآیند شاخه شدن یا تقسیم شدن به چندین بخش.