معنی فارسی embrangle
B1به هم درهم کردن یا پیچیدن، به ویژه به وضعیت پیچیدهای که ممکن است ایجاد شود.
To entangle or confuse, often related to thoughts or situations.
- VERB
example
معنی(example):
رمان معمایی چندین خط داستانی را در خود داشت که خوانندگان را در آغوش خود نگهداشت.
مثال:
The mystery novel embraced several plot lines that kept readers in an embrace.
معنی(example):
او سعی کرد افکارش را در حل معما درهم نکند.
مثال:
He tried not to embrangle his thoughts while solving the puzzle.
معنی فارسی کلمه embrangle
:
به هم درهم کردن یا پیچیدن، به ویژه به وضعیت پیچیدهای که ممکن است ایجاد شود.