معنی فارسی enamelled
B1پوشش داده شده با لعاب، یک ماده شفاف و براق که بر روی اشیاء قرار می‌گیرد.
Coated or covered with enamel; having a smooth, glossy finish.
- verb
verb
معنی(verb):
To coat or decorate with enamel.
معنی(verb):
To variegate with colours, as if with enamel.
معنی(verb):
To form a glossy surface like enamel upon.
مثال:
to enamel card paper; to enamel leather or cloth
معنی(verb):
To disguise with cosmetics, as a woman's complexion.
example
معنی(example):
هنرمند از رنگ‌های لعابی برای تقویت زیبایی گلدان استفاده کرد.
مثال:
The artist used enamelled colors to enhance the beauty of the vase.
معنی(example):
سطح لعابی گلدان آن را برای تمیز کردن آسان می‌سازد.
مثال:
The enamelled surface of the pot makes it easy to clean.
معنی فارسی کلمه enamelled
:
پوشش داده شده با لعاب، یک ماده شفاف و براق که بر روی اشیاء قرار می‌گیرد.
