معنی فارسی enfleshed
B2عملی که در آن ایدهها یا احساسات به واقعیت و ملموس تبدیل میشوند.
Having been given form or substance.
- verb
verb
معنی(verb):
To clothe with flesh.
example
معنی(example):
داستان با شخصیتهای غنی جان گرفته بود.
مثال:
The story was enfleshed with rich characters.
معنی(example):
احساسات او در کلماتی که نوشت، جان گرفت.
مثال:
Her emotions were enfleshed in the words she wrote.
معنی فارسی کلمه enfleshed
:
عملی که در آن ایدهها یا احساسات به واقعیت و ملموس تبدیل میشوند.