معنی فارسی enfleshes
B2به واقعیت تبدیل کردن یا جسمی کردن یک ایده یا مفهوم، به گونهای که قابل مشاهده یا درک باشد.
To give a physical form or substance to something abstract.
- verb
verb
معنی(verb):
To clothe with flesh.
example
معنی(example):
هنرمند ایدههایش را از طریق نقاشیهایش به تصویر میکشد.
مثال:
The artist enfleshes her ideas through her paintings.
معنی(example):
علم مفاهیم را تبیین میکند تا آنها قابل فهم باشند.
مثال:
Science enfleshes concepts to make them understandable.
معنی فارسی کلمه enfleshes
:
به واقعیت تبدیل کردن یا جسمی کردن یک ایده یا مفهوم، به گونهای که قابل مشاهده یا درک باشد.