معنی فارسی enfranch

C1

عمل آزادی دادن یا حق‌دار کردن افراد برای مشارکت در انتخاب‌ها.

To grant the right to vote or other rights.

example
معنی(example):

این حرکت هدفش آزادی دادن به شهروندان بیشتر بود.

مثال:

The movement aimed to enfranch more citizens.

معنی(example):

سیاست‌هایی برای آزادسازی گروه‌های حاشیه‌نشین ایجاد شد.

مثال:

Policies were created to enfranch marginalized groups.

معنی فارسی کلمه enfranch

: معنی enfranch به فارسی

عمل آزادی دادن یا حق‌دار کردن افراد برای مشارکت در انتخاب‌ها.