معنی فارسی englobed

B1

تشکیل یک کل از اجزای مختلف با محصور کردن آنها.

Forming a whole by encompassing various components.

verb
معنی(verb):

To surround as if by a globe.

example
معنی(example):

سیاره در لایه‌ای ضخیم از ابرها محصور شده بود.

مثال:

The planet was englobed in a thick layer of clouds.

معنی(example):

این پروژه دامنه وسیعی از فعالیت‌ها را شامل می‌شد.

مثال:

The project englobed a wide range of activities.

معنی فارسی کلمه englobed

: معنی englobed به فارسی

تشکیل یک کل از اجزای مختلف با محصور کردن آنها.