معنی فارسی enlivenment

B1

عمل یا فرایند زنده کردن یا شاداب کردن چیزی.

The act of enlivening; the state of being enlivened.

example
معنی(example):

زنده کردن این رویداد شادی را برای همه به ارمغان آورد.

مثال:

The enlivenment of the event brought joy to everyone.

معنی(example):

زنده‌کردن به وضوح زمانی که مردم شروع به رقصیدند، محسوس بود.

مثال:

The enlivenment was evident as people started to dance.

معنی فارسی کلمه enlivenment

: معنی enlivenment به فارسی

عمل یا فرایند زنده کردن یا شاداب کردن چیزی.