معنی فارسی enmeshed
B1درهم تنیده شده، به وضعیتی اشاره دارد که فرد یا چیزی در یک وضعیت گیج‌کننده و پیچیده گرفتار شده باشد.
Involved in a complicated situation; entangled.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To mesh; to tangle or interweave in such a manner as not to be easily separated, particularly in a mesh or net like manner.
معنی(verb):
To involve in such complications as to render extrication difficult
معنی(verb):
To involve in difficulties.
adjective
معنی(adjective):
Tangled or twisted together.
example
معنی(example):
مدارک در یک روند قانونی پیچیده درهم‌تنیده شده بودند.
مثال:
The documents were enmeshed in a complex legal process.
معنی(example):
او احساس می‌کرد که در انتظارات خانواده‌اش درهم‌تنیده شده است.
مثال:
She felt enmeshed in the expectations of her family.
معنی فارسی کلمه enmeshed
:
درهم تنیده شده، به وضعیتی اشاره دارد که فرد یا چیزی در یک وضعیت گیج‌کننده و پیچیده گرفتار شده باشد.
