معنی فارسی enmeshes
B1در ارتباط گذاشتن یا درهم پل‌زدن، به گونه‌ای که فرد یا چیز در وضعیتی پیچیده و درهم‌برهم قرار گیرد.
To cause to become entangled or involved in a difficult situation.
- verb
To mesh; to tangle or interweave in such a manner as not to be easily separated, particularly in a mesh or net like manner.
To involve in such complications as to render extrication difficult
To involve in difficulties.
داستان شخصیت‌های مختلف را در یک شبکه از روابط درهم می‌آمیزد.
The story enmeshes the different characters in a web of relationships.
او خود را در درام دیگران درهم می‌آمیزد و اغلب زندگی خود را فراموش می‌کند.
He enmeshes himself in the drama of others, often forgetting his own life.
معنی فارسی کلمه enmeshes
:
در ارتباط گذاشتن یا درهم پل‌زدن، به گونه‌ای که فرد یا چیز در وضعیتی پیچیده و درهم‌برهم قرار گیرد.
