معنی فارسی ennuyee
B1خسته، در حالتی که ناشی از بیتحرکی یا یکنواختی باشد.
Bored; a state caused by inactivity or monotony.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
احساس خستگی در سخنرانی دچار افتاد، او شروع به خطخطی کردن کرد.
مثال:
Feeling ennuyée in the lecture, she started doodling.
معنی(example):
او از یک روال تکراری هر روز خسته شده بود.
مثال:
He was ennuyée with the same routine every day.
معنی فارسی کلمه ennuyee
:
خسته، در حالتی که ناشی از بیتحرکی یا یکنواختی باشد.